نویسنده: حمیدرضا سلیمانیان
مربی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تربت حیدریه


 

چکیده:

دانای یمگان -ناصر خسرو قبادیانی- از جمله خردورزان سخن گویی است که اگر چه بندرت لحظاتی، وسوسه ی دلکش شعر و هنر واقعی بر او غالب می شود؛ اما روحیه ی ذاتی او که همانا تدبر و تعقّل در ژرفای هستی است بواطن معانی را در چشم وی می آراید تا ظاهر الفاظ را.
این نگرش وی را بر آن می دارد تا تلاش خود را در کار میناگری و گوهرتراشی به هدر ندهد و همه چیز را در وادی معنا کشد. با این حساب تشریف «شاعری» بر قامت وی کوتاه می آید و «شعر» او دیگر نه به معنای واقعی هنر، بلکه دستاورد تعقل و استدلال محسوب می شود. سطور حاضر حاصل نگرشی دیگر در این زمینه است.

واژه های کلیدی:

شعر و شاعری، لفظ و معنا، شعر ناصر خسرو، زیبایی
سخن های حجّت به عقل است سخته مگردان ترازوی او را زبانه (20)
سخندانان سرزمین ایران، هر یک به سهم خود و به تناسب ذوق و دانش و اقتضای تجربه و بینش خود، در فراهم آوردن کاخ عظمت فرهنگی و اعتلای ایرانیان کوششهای فراوان کرده اند. در آیینه ی هزار جدار شعر کهن فارسی، در امتداد دراز دامن تاریخ شاعران و نویسندگان از نظر لفظ و معنی، لطف بیان و شیرینی گفتار و مقام معنوی و قدرت فکری، در یک سطح به شمار نمی رود. نیز کم نیستند گوهرشناسان کثیری که در این دریای پهناور به غواصی پرداخته و با امعان نظر در آثار گذشتگان، امکان بهره وری را برای معاصران فراهم آورده اند. در مواردی نیز شناخت و تحلیل این بزرگان در بازیافت مواریث فرهنگی و چند ساحتی، به واسطه ی عشق صرف و بدون پشتوانه ی دانش های نقد ادبی، به ارزش گذاری های شخصی منتهی شده است. نقصی که از این جهت مایه ی گمراهی محققان شده و آنان را در اتخاذ صراط مستقیم سرگردان ساخته است، گاهی بویژه از ناحیه ی اشتراک و مسامحات لفظی خودنمایی می کند.
در ادب دیرینه سال پارسی پرشمارند سرایندگانی که جوانی و جان خود را کابین عروس سخن کرده و زندگانی خود را در پای توسن چالاک سخن نهاده اند. در نگاه های ابتدایی رنگ عمومی «شعر» در همه ی آنها یکسان است و همه آنان را با لفظ «شاعر» می شناسیم، غافل از اینکه صبغه ی شخصیتی را در آنها تشخیص دهیم. همین اشتراک لفظی گاهی موجب خطای ذهن می گردد؛ چه به تعبیر مولانا «اشتراک لفظ دایم ره زن است». (مثنوی مولوی، 1378: 2/838)
سخن به واسطه ی داشتن دو بعد لفظی و معنایی، از جهتی دست افزار و مایه ی کار هنرورزی های زبانی و تردستیهای صرفاً شاعرانه است که مقصد و غایت آن خلق زیبایی است. شاعر و نویسنده ی هنرمند واژه های معمول زبان را چنان کنار هم می چیند که هر کدام رنگ و درخششی خاص می یابند و گاهی هر واژه چون منشوری می گردد که رنگ و طیفهای گوناگون از آن متلالی می گردد. از این دید ادبیات حادثه ای است که در زبان رخ می دهد؛ آن را به رقص وا میدارد و به قله ی هنر صعود می دهد؛ و لذا یکی از رویکردهای نقد ادبی در قرن حاضر، رویکرد صورتگرایانه (Formalism) است که به ادبیات به عنوان صورت محض (Pure form) می نگرد. (1)
«شاعری» در این تعریف نوعی صنعتگری و سحاری است که با به کارگیری استادانه ی لفظ و وام گیری معنای معمول دیگران و با ترفندهای زبانی و پیچ خمهای هنری تجلی می یابد. اصالت در این تعریف با لفظ و زیبایی آن است و شاعران به معنا و اندیشه به چشم وسیله نگریسته اند و نه هدف؛ لذا کمتر در حوزه ی تأملات ژرف پا می گذارند و شعر آنها هم حاوی معنا و مفهوم متعالی و یا نکته ای دانشومند نیست. به گفته ی مالارمه «شعر نه با اندیشه ها، بل با واژگان شکل می گیرد» (احمدی، 1380، 272) یا به تعبیر نیکلسون حرف های مختصری است که در صورت های بسیار جلوه گر شده اند و اگر جامه ی زبانی آنها خلع شود، بسیاری از جلوه ها و شعاعهای آن نیز کم رنگ می گردد. (عبادیان، 1369: 333)
اما همین معنای عادی با لطافت و زیبایی، دلنشین و جان پذیر می شود. بی جهت نیست اگر در بین شاعران به افراد کم سواد برخوریم که بی هیچ سابقه ی دانشی، در کنار خبازی و طباخی و خشتمالی، نیز شعر هم سروده اند. زیرا حوزه ی درخشش شعر در این افراد همان کرشمه های زبانی است.
به نظر نگارنده اکثر استوانه های ادب فارسی چون خاقانی، منوچهری، فرخی، نظامی و حتی سعدی و حافظ که شاهکار آفریده اند، در این پهنه جای می گیرند و هنر آنها بیشتر منوط به رفتار با زبان است و لذت و خوشایندی که از این طریق حاصل می شود. همان که ارسطو هم آن را غایت شعر می دانست و از ارزش های اخلاقی جدا می کرد. (زرین کوب، 1357: 104)
از دیگر سو افرادی از رهگذر بعد دیگر زبان یعنی قطب معنا، در صدد پی ریزی سیستمهای فکری یا بنیادهای فرهنگی بوده اند؛ زبان در این حوزه یکسره در خدمت مفاهیمی است که خود هدف قرار می گیرد تا اندیشه را تراوش دهد و غنای درونمایه بر خزاین گوهرهای ناب ترجیح دارد؛ منتهی از جایی که روح فرهنگ ایرانی به واسطه ی عوامل متعدد در طول تاریخ با هنر، عرفان و شعر و در یک کلام حدیث دل، پیوند بیشتری داشته تا مقوله ی عقلیات، حجم زیادی از اشتغالات ذهنی و فکری فرزانگان ما با مباحث شعری در هم پیچیده و حتی مبانی خرد جمعی هم بیشتر رنگ اشراقی گرفته است از این جهت است که «شاعران برای ایرانیان نه تنها عالی ترین مرجع زیبایی زبان و هنر که عالی ترین مرجع اندیشه و بیانگر فکر حکمت عملی و نظری زندگی بوده اند. (آشوری، 1377: 184)
بر این اساس شعر نقش ثانویه می یابد و کلید گنج خانه ی حکمت و دانستگی شمرده می شود که ارج و اعتبار آن به معنی یا مغز وابسته است و نه به لفظ یا پوست.
در این جایگزینی و جابجایی وسیله و هدف، ماهیّت و هویّت «شعر» تا حدود زیادی تغییر می یابد و زبان به کاربرد اصلی خود یعنی تفهیم و تفهّم نزدیک می شود که همه چیز در خدمت معنا و پیام رسانی قرار می گیرد. لذا لفظ شفاف و ساده می شود و فرایند پیام رسانی از هرگونه پارازیت و خدشه دوری می گزیند؛ اما به همان نسبت از شعر واقعی که خلق هنر با زبان است، دور می شود.
با این حساب تشریف «شاعری» بر قامت برخی بزرگان ادب فارسی کوتاه می آید و آنها را در جبهه ای مقابل دسته ی اول قرار می دهد. بیهوده نیست که امثال مولوی، سنایی و ناصر خسرو اگر چه معدن شعر و منبع کلام هستند، سخت مراقبند که دامن خود را از اتصاف به صنعت «شاعری» بپالایند و آن را نکوهش می کنند. (2)
همین اعتنا به معانی است که مولوی را به قافیه اندیشی و قافیه تراشی بی پروا می سازد تا اصول عافیّت و قافیّت را بر هم می زند. مغز سخن را معنا می داند که پوستی از لفظ بر آن پوشیده شده و همواره از مخاطب می خواهد که گوش خود را چشم کند و به شنودن صورت سخنان او دل خوش ننماید.
آینه ام آینه ام مرد مقالات نیم دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
(مولوی ، 1382: 1/17)
دانای سخن گستر یمگان نیز همنوا با این گروه، سخن را ابزاری می داند، کمر بسته علم و دانایی و بر آن است که درج سخن را انباشته از درر و مواعظ گرداند و پارسایی را پاسدار آن سازد و دروازه ی دلش را همواره بر روی غزل ببندد.
در درج سخن بگشای بر پند غزل را در به دست زهد بربند (84)
یکی از پایه های اصلی تعلیمات او توجه به رسالت سخن است که آرمانشهر او را نیز تشکیل می دهد، لذا شیوه ی نگاه او به هنر و ادبیات با دیگران متفاوت است به گونه ای که در نظر او اصل در معنا و محتوا و مغز است و شکل و قالب و پوست را چندان ارجی نیست. نکته ای که دکتر زرین کوب هم بدان اشاره دارد که «معنی را بیشتر از لفظ در نظر می گیرد و جزالت سخن او نیز از همین عمق و عظمت معانی آنها برمی آید» (زرین کوب، 1379: 100)
به نظر نگارنده پیامد این نوع نگاه، خروج از جرگه ی هنر و شعر واقعی است. نکته ای که خود بارها در دیوان، آن را اعلام کرده است و حتی بدان تفاخر می ورزد.
شعرم بخوان و فخر مدان مر مرا به شعر دین دان نه شعر فخر من و هم شعار من (140)
گسستم ز دنیای جافی امل ترا باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر ترا نجویم غزال و نگویم غزل (222)
دین مفخر تست و ادب و خط و دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کلالی
شعر و ادب و نحو خس و سنگ و سفالند و آیات قرآن زر و عقیسقست و لالی (21)
مدح و دبیری و غزل را نگر علم نخوانی و هنر نشمری
دفتر بفکن که سوی مرد علم بی خطر است آن سخن دفتری (26)
در نظم ناصر خسرو زیبایی های لفظی، صور خیال، تغزل، وصف روی بت سعتری و ... که هر کدام می تواند رکنی از ابزارهای خلق هنر باشند، نقطه ی مقابل حکمت و دانایی قرار می گیرند و چیزی جز «سخنان بیهوده» نیستند.
حکمت نتوانی شنود ازیرا فتنه غزل نغزی و ترانه (107)
دانا به سخنای خوش و خوب شود شاد نادان به سرود و غزل و مطرب و قوّال
آن را که به بیهوده سخن شاد شود جانش بفروش به یک دسته خس تره به بقال (119)
فخر چه داری به غزلهای نغز در صفت روی بت سعتری
این نبود فضل و نیابی بدین جز که فرومایگی و چاکری (26)
گوش و دل خلق همه زین قبل زی غزل و مسخره و طیبتست
بیت غزل بر طلب فحش و لهو بی هنران را بدل آیتست
بیهده گفتار به یک سو فکن حجت بر تو سخن حجتست (124)
نگر نشمری ای برادر گزافه بدانش دبیری و نه شاعری را
که این پیشه ها است نیکو نهاده مر الفغدن نعمت ایدری را
دگرگونه راهی و علمیست دیگر مرالفغدن راحت آن سری را (64)
روحیه ی حقیقت جویی و توجه به واقعیت هستی و باطن مفاهیم -که عاقبت او را در حلقه ی باطنیان کشید- به عالم سخن هم تسری می یابد و آن گونه که اشاره شد او همه چیز را در وادی معنا می کشد و معیاری برای بهای سخن می داند، این محک بیشتر از هر جایی در اشعار خود وی صادق است که دائما بدان تصریح دارد.
شهره درختی است شعر من که خرد را نکته و معنی برو شکوفه و بار است (23)
اندر تن سخن به مثال خرد معنی خوب و نادره را جان کنم
معنیش روی خوب کنم و انگهی اندر نقاب لفظش پنهان کنم (177)
سخن را جامه معنی باشد ای عریان سخن خواجه تو در خزی و در دیبا چرا گویی سخن عریان (136)
او اعتقاد دارد که برون و پوسته ی هر سخنی خود آشکار و پیداست، خردمند می باید درون و جان سخن را بجوید و بکاود.
مشک است سخن نافه او خاطر دانا معنی بود آن مشک که از نافه بر آرند (251)
مشک باشد لفظ و معنی بوی او مشک بی بوی ای پسر خاکستر است (16)
شاید بتوان موجبات این باور یعنی ترجیح بواطن معانی بر ظواهر الفاظ را در نحوه ی برخورد تفکرات باطنی او که به آیین اسماعیلیان و تفکرات اخوان الصفا نزدیک است، جست از جمله شیوه ی برخورد او با امور شریعت و از جمله قرآن مجید هم همین است. در آنجا نیز آنچه اساس زیور قرآن است معنی یا «تأویل» است و ظاهر یا «تنزیل» چیزی جز تیرگی و نکالی نیست.
شور است چو دریا به مثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلؤ ست سوی مردم دانا
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ غواص طلب کن چه روی بر لب دریا (2)
معنی قرآن روشن و رخشان چو نجوم است امثال بر او تیره و تاری چو لیالی
بر ظاهر امثال مرو که ت نفزاید نزد عقلا جز همه خواری و نکالی (21)
به زعم نگارنده، همین لطیفه ی نهانی است که سخن گستر نستوه یمگان با خداوندگار عرفان -مولوی- خویشاوندی و پیوند می یابد زیرا هر دو در معرض تهاجم اسرار و معانی بوده اند و از آن است که پر اثر گشته اند، تلاش آنها هیچ گاه چون خواجه ی شیراز بر پیرایش لفظ و یا در کار میناگری و گوهرتراشی به هدر نرفته و در دام زیبایی های صورت گرفتار نیامده اند.
حکیم قبادیان در قصیده ای به خوبی پیوند به معنا و پیامد آن یعنی پرگویی را روشن می سازد.
ای حجت بسیار سخن دفتر پیش آر وز نوک قلم در سخن هات فرو بار
هر چند که بسیار و درازست سخن هات چون خوب و خوش است آن نه درازست و نه بسیار
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار
از خاطر پر علم سخن ناید جز خوب از پاک سبو پاک برون آید آغاز
آچار سخن چیست معانی و عبارات نونو سخن آری چو فراز آمدت آچار
زی اهل خرد تخم سخن حکمت و علمست در خاک دل ای مرد خرد تخم سخن کار
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت مر حکمت را معنی پودست و سخن تار... (180)
و در مواردی دیگر اشاره می کند که:
کم بیش نباشد سخن حجت هرگز زیرا سخنش پاک تر از زرّ عیارست (40)
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن زین چرخ پر ستاره فزون است اثر مرا (6)
این جوشش مستمر معانی، بازنگری و احیانا صورتگری و زیوربندی را مجال و جواز نمی داد، به گونه ای که بسیاری نقص ها و ضعف های زبانی، لطف بیان را از شعرش گرفته است و در مواردی هنجارشکنی های غیرمتعارف لغوی یا دستوری و یا عدم پای بندی به اصول شعری را موجب شده است.
یک محقق در نگاهی سطحی می تواند بخوبی تشخیص دهد که ظرف زبان با معانی وی تناسبی نداشته و گاهی اضطراب باعث می شده تا شاعر به هر وسیله ای با ضرب و زور برخی کلمات مثل «مر» یا «را» یا «همی» و ... و یا اشباع و تخفیف برخی کلمات یا سایر ترفندها به فرم و شکل شعر خودش سر و سامان بخشد.
پسنده است با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصری را (64)
همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را (64)
در مدینه علم ایزد جغد کان را جای نیست جغدکان از شارسان ها قصد زی ویران کنند (68)
از مرد خرد بپرس ازیرا جز تو به جهان خرد وران هند (11)
ترا راهی نمایم من سوی خیرات دو جهانی که کس را هیچ هشیاری از این به راه ننماید (19)
اگر دوستی خاندان بایدت هم چو ناصر به دشمن بده خان و مان را (5)
هم از این روست که در کتاب های بلاغت هرگاه سخن از تعقید است شواهدی از سخن ناصر خسرو مجال ظهور یافته است، این مشکل حتی برای صاحب نظرانی که اشعار او را تصحیح و چاپ کرده اند قابل حس بوده و نکته های ناگشوده ی لفظی، گریبان گیر ایشان نیز بوده است.
خصوصا این فرضیه در نفرین ها و کلمات ناسزای او و در بسامد بالای برخی الفاظ زننده چونذ ستور، خر، کفتار، گاو، سگ، کلاب، موش، مار، سرگین، فاحشه، گنده پیر و ... مشهود است و اگر چه از جهتی شیوه ی انتقادآمیز او را نشان می دهد، صبغه ی هنری و دیوان او را کم رنگ می سازد و آن را به مجموعه ی «میش و بز و گاو و خر و شیر و پیل» بدل می سازد.
مجموعه ی این عوامل اگر چه پیر دانا دل ادب را قابل احترام و ارجمند می سازد، معیارهای سنجش شخصیت و شعر او را هم از دیگران متمایز می سازد. او فرزانه ای است که تلاشش به این مصروف است که بنیادهای نظری دین را براساس تدبّر و تعقّل پی افکند. بر این اساس برخی او را نخستین گوینده ای می دانند که شعر را در خدمت فکر اخلاقی نهاده است. (اسلامی ندوشن، 190: 1373) یا نخستین سراینده ای که هنر خود را وقف پند آموختن و اندرز گفتن و تشویق و ترغیب مردم به زهد و تقوی کرده است (محجوب، بی تا، 509). بر این اساس از مطالعه ی دیوانش برمی آید که خود معیار بها و ارزش سخن و یا زیبایی کلامش را به دست داده است.
آن سخن باشد سخن نزدیک من کز دین بود آن سخن کز دین برون باشد چه باشد هین و هن (123)
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند فضل اساس و امام و حجت و مأذون (4)
بر خلق جهان فضل به دین جوی ازیراک دین است سر سروری و اصل معالی
دین مفخر تست و ادب و خط و دبیری پیشه ست چو حلاجی و درزی و کلالی
اگر چه آن سالک روشن ضمیر و رونده ی راه توحید دیری است که چهره در نقاب خاک کشیده اما سخن او پس از اعصار برای شعرشناسان امروزی در پژواک است که فضل و تمایز سخن خود را در جویندگی و حقیقت نگری و دینداری می داند.
ای بار خدای و کردگارم من فضل ترا سپاس دارم
جز گرفتن شعر زهد و طاعت صد شکر ترا که نیست کارم (79)
در حب رسول خدا و آلش معروف چو خورشید بر زوالم
وز مدحت ایشان نگر که ایدون گشته ست مطرر پر مقالم (152)
بها گیر و رخشانی ای شعر ناصر مگر خود نه شعری بدخشی نگینی
بر اعدای دین زهری و مومنان را غذایی مگر روغن و انگبینی (8)
اگرت اندوه دین است ای برادر شعر حجت خوان که شعر زهد او از جانب این اندوه بگسارد (93)
بچش اگر چو منی یار اهل بیت و بچن ز شعر من شکری و ز نثر من درُرَی (104)
ای حجت زمین خراسان زه مدح رسول و آل چنین گستر
ای گشته نوک کلک سخن گویت در دیده ی مخالف دین نشتر
دیبا همی بدیع برون آری اندر صفیر تست مگر نشتر
بر شعر زهد گفتن و بر طاعت این روزگار مانده ت را بشمر (22)
مرا بر سخن پادشاهی و امر ز من نیست بل کز رسول است و آل
مرا جز به تایید آل رسول به تصنیف بود و نه قیل و نه قال (116)
و همین نکته را گوشزد می کند که کسانی شعر او را می فهمند که درد دینی دارند و خرد گریبانشان را گرفته است. در ضیافت شعر خود نه ادبا و علمای علم بلاغت، بلکه اهل فضل را به مهمانی می خواند.
قصری کنم قصیده ی خود را درو از بیت هاش گلش و ایوان کنم
جایی درو چو منظره عالی کنم جایی فراخ و پهن چو میدان کنم
بر درگهش ز نادره بحر عروض یکی امین دانا دربان کنم
و آنگه مر اهل فضل اقالیم را در قصر خویش یکسره مهمان کنم
خوانی نهم که مرد خردمند را از خوردنیش عاجز و حیران کنم (177)
جز سخن من ز دل عاقلان مشکل و مبهم را نارد زوال (165)
خردمندا ترا شعرم نثارست نثاری کان بهست از هر نثاری (145)

پی نوشت ها :

1- روشی که به ادبیات به عنوان جزئی از رمز زبانی (Linguistic code)به عنوان صورت محض (Pure form) نگاه می کرد و به ساخت واژه های آن بیشتر توجه داشت و معتقد بود که در تحلیل واقعی باید صورت را از محتوا جدا نگاه داشت. نخستین نشانه های صورت گرایی در سال 1914در روسیه پدیدار شد. ویکتور شکلوفسکی با انتشار رسالاتی و از همه ارزنده تر رساله ی «هنر به مثابه شگرد» (Art as Technique)دگرگونی بزرگی را در چارچوب نظریه های نقد ادبی پدید آورد.
برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به:
Shoklovsky victor: Art as Technique in contemporary literary criticism, R.c.Davis (ed) London: Longman Inc, 1986.
سلدن. رامان، راهنمای نظریه ی ادبی معاصر، ترجمه ی عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1372، ص 16 و 17.
نیوا، ژرژ، «نظری اجمالی بر فرمالیسم روس»، مجله ی ارغنون، شماره ی 4، زمستان 73، ص 18.
پاینده، حسین، «مبانی فرمالیسم در نقد ادبی»، کیهان فرهنگی، سال هفتم، شماره ی 3، خرداد 69، ص 26.
2- مولوی از عنوان «شاعری» به معنای اصطلاحی آن سخت ناخرسند است و بیزاری می جوید، به گونه ای که در کتاب فیه ما فیه می گوید: «والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بدتر چیزی نیست. همچنان که یکی دست در شکمبه کرده است و آن را می شوراند برای اشتهای مهمان چون اشتهای مهمان به شکمبه است.» (فیه مافیه ویرایش جعفر مدرس صادقی، تهران، نشر مرکز، 1372، ص 74) و در شعرش نیز می گوید:
من از کجا شعر از کجا لکن به من در می دمد آن یکی ترکی که آید گویدم «هی کیمسن»
(کلیات شمس تبریزی، ج 1، ص 696)
برای آگاهی بیشتر در مورد طرز تلقی مولانا از شعر و شاعری و دلایل رویکردش به این عرصه رجوع کنید به: آن ماری شیمل: من آبم و تو آتش، ترجمه ی فریدون بدره ای، تهران، طوس، چاپ اول، 1377.
سنایی غزنوی نیز در مثنوی خود طریق التحقیق می گوید
ای سنایی ز جسم و جان بگسل هر چه آن غیر اوست زان بگسل
صنعت شعر و شاعری بگذار دست از گفتگوی هرزه بدار
بیش از این در ره مجاز مپوی صفت زلف و خط و خال مجوی
خط در این علم و آن صناعت کش پای در دامن قناعت کش
(مثنوی های حکیم سنایی، محمد تقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1348، ص 108)

منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21